hidden magic_جادوی پنهان p²
حرفی نیست.
۷ سال بعد بخش دوم:نشانه
از دروازه دبیرستان اسکت لاین رد میشم و سمت ساختمان مدرسه راه میرم که صدای خنده اشنایی رو پشت سرم میشنوم:{هه!اینجا رو باش بالاخره امی خانم خوب شده و برگشته!خوش گذشت،خانم مکنزی؟}رگه خاصی از تمسخر توی صداشه.بهش توجه نمیکنم و به راهم ادامه میدم.خیلی وقته با هستر،دختر زورگوی کلاس همکلاسی هستم و تا الان که سال هشتمی ام داره منو مسخره میکنه.خب،اهمیتی برام نداره.من از بچگی بدنم ضعیف بوده و مدام مریض میشم.تا الان هم ویروس گرفته بودم و حالا....بالاخره برگشتم به مدرسه.صدای پچ پچ دوستای هستر،آیما و کاترین رو میشنوم و وقتی وارد حیاط جلوی ساختمان مدرسه میشم یه صدای ریز حس میکنم و....درد.آخ ریزی از دهنم در میاد.نیازی نیست برگردم و ببینم کار کیه،حتما کار یکی از اون سه تاست.در حالی که راه میرم صدای نگران آیما رو میشنوم:{بچه ها بیاین تمومش کنیم.ممکنه کسی ما رو ببینه.نمیخوام به کسی اسیب بزنم}و بعد صدای عصبی کاترین:{باشه خانم ترسو میتونی بری.}احساس میکنم سنگ دیگه ای به سمتم میاد و تا میام واکنشی نشون بدم....زمان متوقف میشه....اراده ای به کارم ندارم و سنگ رو از پشت سرم به سمت دیگه ای پرت میکنم و به راهم ادامه میدم.یادم نمیاد چه اتفاقی افتاده و چطور زمان متوقف میشه که دوباره همه چی شروع به حرکت میکنه و صدای آخ دختری رو میشنوم.